سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

یک مامان شاغل

1396/10/2 20:21
نویسنده : مامان ساناز
164 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بوئیدمت، بوسیدمت نه یکبار که هزار بار.

امروز اولین روز رسمی بدون حضور مامان رو تجربه میکنی.

دادمت به خاله و راهی شدم، چه راهی شدنی، قلبم جامونده بود پیشت.

مادر...

مادر بودن واقعا سخته پسرکم.

قلبم روحم اصلا تمام وجودم پیش توست، تمام راه با خودم مرور کردم که دیگه نیام سرکار.

دوگانگی عجیبیه.

هم می خوای یک زن امروزی و توانمند باشی و هم میخوای مادری نمونه بمونی.

فکر نمی کردم تصمیم گیری انقدر سخت باشه نه برای گذاشتن از کار و موقعیت حرفه ای. 

تصمیم گیری در مورد آینده توست، از این می ترسم که خونه موندنم از من مامان غمگین و بی حوصله ای بسازه و نتونم خیلی شاداب تربیتت کنم.

از طرفی نگرانم که نبودنم حضور نداشتم برای بیشترین ساعات روز خدشه ای به روحت وارد نکنه.

امروز حال بدی داشتم، بد و خیلی بد.

دلم برات پر می کشید، برای عطر تنت، غان و عون کردنت، شیر خوردنت.

هزار بار عکس ها و فیلمهاتو نگاه کردم تا ساعت رهایی برسه، رهایی از همه فکرهایی که مفزم رو به بند کشیده بود.

نمی دونم پسرم سالهای بعد که بزرگتر می شی و می فهمی من و حرفه ام را چطور قضاوت می کنی ولی امیدوارم از تصمیمی که گرفتم تو هم رضایت داشته باشی.

خدایا کمکم کن.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)