سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

هویت

1396/4/7 19:51
نویسنده : مامان ساناز
964 بازدید
اشتراک گذاری

با آغاز هرماه برایم تکرار می شود که این روز تا چه اندازه برایم مقدس است.

تو در اولین روز گرمترین فصل سال آمدی تا گرمابخش همه روزها و لحظه های زندگیمان باشی.

نامت را از میان برترین نام های پارسی برگزیدیم، تا به حرمت نامت رسم و آیین نیک پارسی و خلق و خوی جوانمردی سرلوحه زندگیت باشد.

امروز من و بابایی و خاله سارا و غزل به اتفاق شما گل پسر رفتیم ثبت احوال برای گرفتن شناسنامه. بابایی رفت داخل ساختمون و وقتی برگشت گفت به خاطر تعطیلی این چند روز خیلی شلوغه و اگر بخوایم منتظر بمونیم به دکتر نمی رسیم، بابایی چندتایی شماره گرفت و بعد رفتیم به سمت مطب خانم دکتر برای ویزیت مامان.

چون هنوز فشار مامان بالا بود  و ورم دست و پا اذیتش می کرد خانم دکتر گفته بود باید مامان رو ببینه. وقتی رسیدیم مطب به خاطر عمل اورژانسی که برای خانم دکتر پیش اومده بود مجبور شدیم یک ساعتی اونجا بشینیم، خانم دکتر که اومد تا مامانو بین مریضا دید گفت چطوری ساناز، بیا تو ببینمت.

مامان ساناز ویزیت شد و خانم دکتر امیدواری داد که ورم ها به زودی از بین بره و برای فشار دکتری رو در بیمارستان فرمانیه معرفی کرد و گفت همین حالا برو پیشش.

سریع رفتیم بیمارستان فرمانیه اما چون بیماران خانم دکتر تموم شده بود ایشون رفته بود و از اونجا با بابایی و خاله و غزلی برگشتیم خونه. شما رو پیاده کردیم و من و بابایی دوباره رفتیم ثبت احوال.

ساعت کار ثبت رو به اتمام بود و دیکه شماره نمی دادن. من رفتم جلو و به خانم متصدی یکی از باجه ها در مورد شرایطم و اینکه باید می رفتم توضیح دادم، چون اونجا همه باباها اومده بودن و من تنها مامانی بودم که برای گرفتن شناسنامه رفته بودم خانم متصدی گفت بشینم و بعد خیلی سریع کارهارو انجام دادن و بعد از ده دقیقه شناسنامه سورنای من صادر شد و پسرم صاحب هویت ملی شد.

مبارکت باشه نازنین پسرم.محبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)