سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

سفر شهمیرزاد

1396/8/20 20:28
نویسنده : مامان ساناز
363 بازدید
اشتراک گذاری

تو این مدت بعد از زایمان مامان ساناز تمام تلاششو کرد که تمام مدت پیش پسرش باشه و هرچقدر هم که عزیز اصرار میکرد سورنا رو بذار پیش من جایی می خوای برو، مامان ساناز ترجیح میداد پیشت بمونه چون روزهای این مرخصی شش ماهه داشت به پایان می‏ رسید و من دلم میخواست از حضور در کنار تو بیشترین بهره رو ببرم.

هرچند گاهی خسته میشدم، بی حوصله میشدم، روزهایی می شد که حتی متوجه طلوع و غروب خورشید هم نمی شدیم، اما بازهم بودن در کنار تو زیباترین لحظات عمر منو رقم میزد.

بابا مسعود تصمیم گرفت یه مسافرت نزدیک بریم تا حال و هوامون عوض شه، برای همین هتل خانه گل شهمیرزادو رزرو کرد و یک شب قبل از سفر به ماهم گفت که وسایل و جمع کنیم که فردا راه بیافتیم.

چهارشنبه بابا زودتر از سرکار برگشت خونه و تند تند وسایلیو که جمع کرده بودم برد و توی ماشین گذاشت و تقریبا ساعت 4 بود که راه افتادیم و بعد از کمی معطلی برای خرید عازم سفر شدیم.

راه سفر خیلی خوب نبود بعلاوه اینکه هوا تاریک هم شده بود و جاده هم چراغ نداشت، کل مسیر مسافرتو پسر گلم شیر خورد و خوابید، تقریبا ساعت 9 بود که رسیدیم هتل خانه گل شهمیرزاد و در راه که به سمت هتل می رفتیم چندتایی رستوران خوب رو هم نشون کردیم.

وقتی وسایلو داخل اتاق گذاشتیم بابا مسعود گفت سریع بریم و شام بخوریم ولی چو خیلی خسته بودیم و تو راه هم تنقلات خورده بودیم تصمیم گرفتیم بیرون نریم و زودتر بخوابیم تا برای فردا صبح سرحال باشیم.

هوای شهمیرزاد کمی سردتر از تهران بود ولی لطیف و تمیز.

صبح برای صبحانه آماده شدیم و رفتیم سردآب که البته رستوران هتل بود، صبحانه هتل هرچند در حد یه رستوران خوب نبود ولی بد هم نبود، بعد از صبحانه بابا مسعود نقشه مناطق گردشگری رو گرفت که اکثرشون به هتل نزدیک بود و قرار شد روز آخر بریم و برای امروز بابا پیشنهاد داد باداب سورت رو ببینیم که خیلی زیباست، تا باداب سورت به اندازه 100 تا 120 کیلومتر راه بود.

بعد از طی مسیر که البته زیبا و سرسبز هم بود به منطقه باداب سورت رسیدیم و تازه اونجا شروع داستان بود، ماشینهارو باید در پارکینگ می‏ذاشتیم و پشت تراکتور یا نیسان سوار می‏شدیم و تا باداب می رفتیم.

من که شرایط رو دیدم به بابا مسعود گفتم بره بالا و ببینه و من و شما هم پایین می مونیم، اما بابا با یکی از راننده های نیسان صحبت کرد که مارو دربست ببره و بیشتر هم رعایت کنه که ما اذیت نشیم.

خلاصه با کلی سلام و صلوات به بالا رسیدیم، راننده نگه داشت وگفت یک تکه از مسیرو پیاده بریم بهتره چون شیبش تو ماشین اذیت میکنه بابا هم با مهارت کامل شمارو بغل کردو رد شد و راننده دوباره اومد پشت فنس ها و سوارمون کرد و تا لب چشمه ها مارو برد.

آنقدر باداب سورت زیبا بود  که هزار بار از بابا مسعود بخاطر سماجتی که به خرج داد و منو راضی کرد تا اونجا بریم تشکر کردم واقعا زیبا بود و ارزش دیدن داشت.

شما هم که حسابی دلبری میکردی و از جلوی هرکی رد می شدیم جیغ و دادشون واسه دیدن شما می رفت بالا.

40 دقیقه ای اونجا بودیم و چشمه هارو دیدیم و بعدهم دوباره سوار نیسان شدیم و اومدیم تا جلو پارکینگ.

بابا گفت برای ناهار تو مسیر جایی وایسیم ولی من یه رستوران سنتی به اسم شاطر عباس تو خیابان هتل دیده بودم به خیال اسمش گفتم شاید مثل شاطر عباس تهران باشه به بابا گفتم بری همونجا نزدیک هتل.

بله ...فضای رستوران زیبا بود کلی هم پول دادیم ولی ناهار خوبی نبود. هتل که رسیدیم استراحتی کردیم و عصر رفتیم توی تراس نشستیم و عصرونه خوردیم، بقیه اتاقهای هتل هم پر شده بود.

برای شام هم بابا آژانس گرفت و رفتیم رستوران آبشار که ته چین معروف شهمیرزاد بخوریم که به خاطر مراسم ختم نتونستیم بریم داخل و رفتیم رستوران کباب       و یک کباب عالی خوردیم و دوباره به هتل برگشتیم.

فردا صبح هم از خواب بیدارشدیم و صبحانه رو آوردیم در تراس روبه روی اتاقمون و بعد از صرف صبحانه وسایلو جمع کردیم و اتاق رو تحویل دادیم و رفتیم تا دیدنیهای شهر رو ببینیم.

 قلعه شیر که مربوط به دوره اشکانیان بود  (ما به این دوره به خاطر سردار پارسی دلیرش که نام تو از اوست خیلی ارادت داریم) و بعد هم آبشاری رو که در خیابان آبشار بود دیدیم و کم کم به سمت تهران راه افتادیم.

بله روزها سپری شد و  ما بالاخره نتونستیم ته چین شهمیرزاد بخوریم. البته تو خود شهمیرزاد به سمت تهران که می اومدیم در واپسین لحظات در یک رستوران بین راهی ایستادیم و ته چین خوردیم که من خیلی هم خوشم نیومد و ته چین خودمون رو بیشتر دوست داشتم.

ساعت 4 بود که به خونه رسیدیم و به این ترتیب اولین سفر عالی ما با تجربه ی حضور شما به پایان رسید.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)