سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

ختنه سرون

1396/5/1 19:33
نویسنده : مامان ساناز
2,822 بازدید
اشتراک گذاری

از همون موقع که فهمیدم فرزندم پسره، بیشترین دغدغه ذهنم ختنه شازده کوچولوم بود.

شاید بیشتر از اون که به عمل سزارین و زایمان خودم فکر کنم به ختنه سورنا و اینکه چه جوری باید طاقت بیارم فکر می کردم.

با توجه به توصیه های پزشک سورنا مبنی بر اینکه ختنه زودتر و تا قبل از دوماه انجام شه، تصمیم گرفتیم در یک ماهگی سورنا این کار رو انجام بدیم.

برای همین از بیمارستان نیکان برای یکم مرداد وقت گرفتیم تا ختنه توسط پزشک سورنا و در بیمارستان انجام شه.

صبح عزیز آقا سورنا رو حمام کرد تا برای فردا آماده باشه.

بعداز ظهر اطلاع دادن که دکتر رفته خارج از کشور و اگر بخوایم این کار رو فردا انجام بدیم باید خانم دکتر مقیم ختنه رو انجام بده.

بنابراین ما باید تصمیم می گرفتیم که 15 روز صبر کنیم تا دکتر برگرده و یا برای روز یکم با خانم دکتر وقت بگیریم. 

بالاخره تصمیم گرفتیم که سورناخان در همون روز ختنه شه و با پرس و جویی که خاله سارا از دوستش انجام داد که پسرش توسط همین خانم دکتر حتنه شده بود خیالمون راحت تر شد.

شب به اتفاق بابا مسعود و مامانیا رفتیم به خونه خودمون تا صبح از اونجا بریم بیمارستان.  در توصیه ها بهمون گفته بودن که اگه بچتون پستونک هم میگیره همراه بیارید، ماهم پستونک هایی که برای شما خریده بودیم +6 بود البته بابا اول برات پستونک 0-6 خریده بود ولی بعد که عکسشو فرستاد من گفتم تا 6 ماه که خودم پیشش هستم +6 بگیر که وقتی میرم سرکار استفاده کنه و بابا هم عوضش کرد، خلاصه با اینکه تا اون روز پستونک نگرفته بودی گفتیم مجهز بریم و بابا مسعود رفت و برات پستونک خرید و تا دادیم به شما شروع کردی به مکیدنو و من اشکام جاری شد. مامانی گفت چرا گریه میکنی، گفتم دلم برای پسرم میسوزه که بعد از شش ماه که من نیستم باید پلاستیک بخورهغمگین

 خلاصه صبح پسرم رو از زیر قرآن رد کردم و راهی بیمارستان شدیم، با استامینوفنی که قبل از رفتن به سورنا داده بودیم آروم خوابیده بود.

من اصلا حال و حوصله نداشتم. بعد از انجام کارای پذیرش، خانم دکتر اومد و یکی یکی کوچولوهارو بردن برای ختنه و من با هر کدومشون گریه کردم. تا نوبت ما برسه برای اینکه خیلی تو اون فضا نباشیم بابا مسعود بردمون کافی شاپ بیمارستان و صبحانه خوردیم و بابا نذاشت بریم سمت اورژانس و همونجا نشستیم تا نوبتمون شه.

پسر گلم رو که بردن دیگه گریه امانم نداد و هزار بار به خدا رسیدم تا سورنای من رو از اتاق عمل بیرون بیارن.

شیر مردم بعد از یک ربع اومد و من وقتی دیدمش دلم برای مظلومیتش کباب شد. بعد از اینکه ختنه همه کوچولوها به پایان رسید خانم دکتر به مامانا آموزش های لازمو برای مراقبت داد و قرار شد یک هفته بعد برای ویزیت بریم پیش خانم دکتر.

سورناجونم بعد از ختنه

به این ترتیب یکی از بزرگترین نگرانی های من به لطف خداوند بزرگ ختم به خیر شد.

الهی شکر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)