سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

رستوران گردی با شازده کوچولو

1396/6/18 23:49
نویسنده : مامان ساناز
194 بازدید
اشتراک گذاری

امشب به مناسبت عید سیدا قرار شد سری به خونه مادرجون بزنیم تا هم عزیز فریده رو که چند روزی بود ندیده بودیم ببینیم و هم به مادرجون تبریک بگیم.

بعد از ظهر حاضر شدیم و رفتیم خونه مادر جون، عزیز و مادر و خاله مریم حسابی ازدیدن سورنا گلی خوشحال شدن و موقع اومدن مادرجون به پسرک عیدی هم داد چون هم عید بود و هم اولین بار بود که سورنا به خونه مادرجون می رفت.

برگشتنی بابا مسعود وارد خیابون دماوند شد و گفت میخوام برای شام بریم رستوران مسعود، چون من غذای رستوران مسعود خیلی دوست داشتم و چند روز پیش همه اونجا ناهار خورده بود بابا گفت شام میریم اونجا چون اون روز نبودی.

من اصرار کردم بریم خونه چون تجربه رستوران رفتن با شما پسرخوبم رو نداشتم اما بابا گفت بالاخره باید بریم و یاد بگیریم.

رستوران هم که مثل همیشه شلوغ و میزبان مهمانی بود واسه همین ما رفتیم طبقه بالا و تا ساک شما رو گزاشتیم که بشینیم آقای میز بغلی که مسن هم بود گفت باد روی بچه نباشه. من و بابا مسعود نگاهی به هم کردیم و خندمون گرفت آخه یک بار هم که بابایی بادگیر نبود ( بابایی ناصر عادت داشت تا شما رو جایی می ذاشتیم انقد دستشو میگرفت ، سرشو میذاشت پیش سرت تا ببینه مبادا در مسیر باد باشی و مدام در حال تغییر جهت پره های کولر یا جای شما بود) یکی دیگه جانشینش شد.

غذارو سفارش دادیم و تو تمام مدتی که ما غذا خوردیم شما شازده پسر هم آقای آقا بودی و اصلا گریه و بد خلقی نکردی.

 از رستوران که اومدیم بیرون از باباجون تشکر کردیم و رفتیم خونه.

من این روزها بیشتر از پیش شاکر خدا هستم هم به خاطر گلی چون شما که خدا من و بابا رو لایق دونسته و قسمتمون کرده و هم به خاطر بابا مسعود که همیشه تلاشش برای من و حالا هر دوی ماست.

بابا مسعود با مهربونی و محبتاش به منم انرژی میده تا مامان خوب و باحوصله ای باشم. من و بابا از حضورتو غرق در لذتیم الهی هزاران هزار بار شکرت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)