سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

نوروز 1400

1400/1/14 10:26
نویسنده : مامان ساناز
138 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 29 اسفند از صبح بیدار شدیم و شروع به کار کردیم و تا ساعت 3.5 صبح مشغول کار بودم و انقدر دیگه خسته شده بودم که تا 5.5 خوابیدم و دوباره ماجرا تا زمان تحویل سال ادمه داشت ولی خداروشکر که به هم کارها رسیدم.

امسال دلت ماهی قرمز میخواست و نزدیک سال تحویل یک ساعتی با بابا دنبال ماهی بودید که بالاخره موفق شدید و دست پر برگشتید خونه، بعدش سریع لباساهای نو تنت کردم و موقع سال تحویل شما خیلی خوشگل رفتی نشستی پشت میز و شروع کردی زیر لب به دعا خوندن.

سال 99 با همه بدیها و سختیها به پایان رسید و سال جدید آغاز شد، الهی امسال بهترین سال باشه برای همه و بتونیم به آرزوهای قشنگمون برسیم و قبل از همه اینها سالی باشه با سلامتی جسم و روح.

بعد از سال تحویل رفتیم پیش عزیز و ناهار پیشش بودیم و بعد هم اومدیم خونه خودمون و خوابیدیم تا خستگی روز پرکاری که گذرونده بودیم از تنمون بره، روز دوم عید هم عمه مریمینا رو دیدیم و بعد هم رفتیم خونه بابایی و مامانی و به اتفاق خاله ساراینا ناهار پیششون بودیم و حسابی بهمون خوش گذشت و عصر بود که برگشتیم خونه.

روز سوم عید هم از بعداز ظهر وسایلمونو جمع کردیم و دیگه ساعت 7 بود که رفتیم به سمت کیلان و تا جمعه اونجا بودیم و کلی خوش گذروندی هر روز ازمون میپرسیدی امشبم میمونیم ما هم تائید میکردیم که می مونیم، با امیرعلی کلی بازی کردید و بعد ازچند روز اقامت در کیلان و روزهای خوبی که کنار عموینا گذروندیم، برگشتیم خونه ...

وقتی برگشتیم به خاطر اتفاقی که افتاد حالم خیلی خراب شد، از استرس به خودم می پیچیدم، شب بود که تونستم با خاله سارا حرف بزنم و کلی گریه کردم و با حرفای خاله آروم تر شدم و بعدم دعا خوندم و اسفند دود کردم و صدقه گذاشتم تا دفع بلا بشه.

هفتمین روز هم رفتیم خونه خاله و خاله سارا برای ناهار نگهمون داشت، تا تایم ناهار غزل برسه، بابایی و مامانی رو هم برداشتیم و رفیتم پارک نزدیک خونه خاله که شما بازی کنی، چون ظهر بود زمین بازی خالی خالی بود و تونستی یک ساعتی بازی کنی و بعد هم با انجام اقدامات بهداشتی برگشتیم خونه خاله.

بعد از ناهار مامانی و بابایی چون چندروزی بود که اونجا بودن رفتن خونشون و ماهم  رفتیم باغ سپه سالار تا مامان ساناز برای لباس فرم جدیدش کیف و کفش بخره، البته شما تو ماشین موندید و مامان سریع خریدش رو انجام داد و اومد.

یکشنبه هم خونه بودیم و دوشنبه صبح مامانی و بابایی اومدن خونمون و برای شام هم خاله اینا اومدن پیشمون، سه شنبه هم چون مامانی و بابایی پیشت بودن من و بابا رفتیم سراغ کارهای بانکی و گرفتن صندوق و عصر به اتفاق مامانی رفتیم پارک ژوراسیک که خیلی برات جالب بود.

برای چهارشنبه یازدهمین روز عید هم دوست بابا مسعود با همسرش و پسرش مهمانمون بودن و حسابی برای اومدنشون ذوق داشتی و کلی با محمد ایلیا بازی کردی.

بعد از رفتن مهمونا با بابا همه چی رو جمع و جور کردیم و پنجشنبه هم بعد از ناهار با خاله اینا رفتیم جاجرود و یک ساعتی کنار رودخونه نشستیم و برگشتیم و شما هم با بابا و عمو احمد کلی سنگ بزرگ از لای دیوارها در آوردی و انداختی تو رودخانه.

 سیزده رو هم پشت بوم خاله اینا در کردیم و شما انقدر بازی کردی و دویدی که دیشب همش از پادرد ناله میکردی و به زور روغن زیتون و شربت خوابیدی.

امروز هم که اولین روز کاری سال 1400 است من و بابا هر دو سرکار هستیم ولی دلمون پیش شماست.

الهی همیشه سلامت باشی پسر نازنینم الهی امسال لحظه به لحظه اش برامون زیبا و غرق در آرامش باشه با سایه لطف و مهربانی خدا که بر سرمون گسترده است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)