سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

مسواک زدن 2

آقا اجازه هست دورتون بگردم که انقدر آقایید. بخدا هرچقدر هم که خداروشکر کنم بازم کمه، انقدر قشنگ از اتفاقات خوب استقبال میکنی و تغییرات رو می پذیری که می میرم برات. بعد از تجربه خوب با مسواک انگشتی دیگه دوست داشتی خوذت مسواک بزنی، منم برات خمیردندان خریدم تا شروع کنی، آخه شما گل پسرم انقدر ماشالله سریع همه دندونا رو دراوردی که دیگه به شوخی می گفتیم فقط دندنای عقلش مونده. بهت یاد دادم که روی پله جلو توالت بشینی و همونجا مسواک بزنی بعد اینکه یه کم خودت مسواک میزدی مامان مسواکو میگرفت و برات تعریف می کردم که دارم کرمهای ندندوناتو میکُشم و به این ترتیب  دندونات رو تمیز میکردیم تازه یه شبایی هم رو تخت می خوابوندمت و برات نخ دندا...
25 آبان 1397

شمارش اعداد

بازی جدید این روا با بابا مسعود این هست که یک سر اتاق شما می ایستی یک سر هم بابا مسعود میشینه و بعد باهم از یک تا سه میشمرید و بعد میدوی طرف بابا و بغلش میکنی. هرچندتایی هم که این کارو تکرار کردی باید جاهاتونو عوض کنید وگرنه بیخیال نمیشی. با این بازی اول راه رفتنو یاد گرفتی بعد دویدن رو و حالا داری شمردن اعداد رو یادمیگیری.  هر روز بیشتر از روز پیش عاشقتم.
22 آبان 1397

اسباب کشی

بعد از کلی بدو بدو و حرص خوردن مامان ساناز و دعوت به آرامش از طرف بابا مسعود بالاخره امروز اسباب بردیم پایین. راستش اصلا دلم نمیخواد اتفاقات این یک ماه رو بنویسم آنقدر که حرص خوردم داد کشیدم به خاطر نالایقی و خدانشناس بودن مستاجر قبلی خونه و اینکه از خونه ای که عمو رنگ شده و تر و تمیز بهشون اجاره داده بود چی باقی گذاشته بودن تقریبا هیچ هیچ هیچ چیز سالمی توی خونه نبود که نیاز به بازسازی و تعمیر نداشته باشه، فقط آرزو کردم که ان شالله یه روزی خدا یه مستاجر مثل خودشون قسمتشون کنه  یا خونهای میخرن قبلی که اونجا زندگی میکرده مثل خودشون باشه البته اگر بفهمن. مثل همیشه نیروهای در صحنه مامانی و خاله و غزل و عمو احمد اومدن کمکمون، عزیز فرید...
19 آبان 1397

روخوانی

انقدر این روزها غزل پیشت درس میخونه که تا یک تکه کاغذ یا دفتری، کتابی چیزی میبینی سریع برش میداری و شروع میکنی به خوندن. آخ که من دورت بگردم. اتقدر خوشگل و بادقت میخونی که بهمون این حس دست میده که تو داری درست میخونی و ما نمیفهمیم چی به چیه.  الهی همیشه خوش باشی.
26 مهر 1397

نقاش کوچولوی من

پسرم از اول مهر به کتاب و درس و نوشتن علاقه مند شده. امروز عصری که اومده بودی خونه برامون کلی نقاشی کشیدی مامانو کشیدی بابارو کشیدی. مامان و بابا هم کلی کیف کردن از خط خطی های خوشگلت.
25 مهر 1397

اولین باران پاییز 97

شاید باید امروز خونه بودم، یعنی دلم اینطوری می خواست. می نشستم جلوت و ساعتها نگات میکردم. یک چای داغ و عالی ... یک آسمون ابری و بارون زیبا... از خواب که پا میشدی لباسای قشنگتو با کفشی که دیشب برات خریده بودیم پات می کردم و می رفتیم پارک. زیر بارون قدمی می زدیم و دیدن خنده هات زیر بارون و آب بازی دلم رو تازه می کرد عزیزکم. باید الان نشسته بودم پیشت، ولی خوب...
14 مهر 1397

متر کردن کابینت ها

امشب دوست بابا مسعود اومد با هم رفتیم طبقه پایین برای متر کردن و طراحی کابینتهای آشپزخانه. عمو پدرام اول با متر اندازه گیری میکرد بعد همونطور که مترش باز بود فک میکرد و بعد با ما درباره چیزی که تو ذهنش بود و یا ما میخواستیم صحبت میکرد. وقتی رفت و برگشتیم خونه متر رو از بابا گرفتی و درست مثل پدرام متر می زدی و بعد میگفتی اووووم دو اوووو اوجا(اونجا) دو من و بابا کلی از دستت خندیدیم.  باهوشِ فسقلی من الهی همیشه تنت سلامت باشه.  
8 مهر 1397

جابه جایی خانه

وقتی مامان و بابا خواستن ازدواج کنن،  طبقات دوم و چهارم  سهم الارث بابا و عمو محمد و عمه مریم بود عزیز طبقه دوم بود و ماهم برای اینکه تو همون ساختمان بشینیم باید میرفتیم طبقه چهارم، البته قطعا عمو محمد مشکلی نداشت که طبقه سوم هم بریم ولی دیگه سوم و چهارم خیلی فرق نداشتن و من دوست داشتم تو خونه خودمون باشیم. برای متر به متر خونه کلی فکر کردم کاشی انتخاب کردیم، کابینتا رو عوض کردیم و هر سال که گذشت بیشتر بیشتر تو خونه کوچولومون جا افتادیم، یه سال کاغذ دیواری کردیم، یه سال کاشی آشپزخانه و خلاصه هر دفعه با یه تغییر، خونه خوشگل تر شد. عمو محمدینا که رفتن، عمو به بابا گفت اگر دوست داریم بریم طبقه اول، ولی خوب ما کلی بالا رو به تناس...
7 مهر 1397

پسر تر و تمیز من

الهی دورت بگردم که انقدر اهل نظافتی. کلی سر به سر خاله سارا می ذارم میگم چرا بچمو اینطوری کردی مثل کوزت شده همش داره یا زمین تمیز میکنه یا میز، یا جارو میکشه یا سر لباسشوییه. قربونت بره مامان ساناز، انقدر خوشگل با اوستای کوچولوت گردگیری میکنی که دلم ضعف میره واست. سورنا تو زیباتزین و ناب ترین هدیه خدایی، الهی بتونم خوب و سالم بزرگت کنم و عاقبت به خیری و موفقیتتو ببینم پسر ماه من.
4 مهر 1397