تعطیلات عالی
چقدر خوبه که عشقای من هر دو تیرماهی شدن.
دیشب تولد غزلم بود، دختر نازنین من وارد شانزدهمین سال زندگیش شد و من از دیدنش همیشه غرق غرور و لذت میشم، غزل آینه روزهای گذشتمه که حالا پیش چشمام گذاشتن و من فرصت دارم یک بار دیگه روزهای رفتم رو ببینم و این واقعا زیباست.
دیشب برای تولد آبجی غزل خونشون بودیم و آخر شب اومدیم خونه.
با بابا قرار گذاشتیم که صبح ببریمت آرایشگاه، چون آخر ماه عروسی دشتیم و باید موهاتو زودتر کوتاه می کردیم تا حسابی جا بیافته.
صبح رفتیم آرایشگاه ارسی و مثل همیشه آقا نشستی و موهاتو کوتاه کردی و بعد از آرایشگاه هم به پیشنهاد بابا رفتیم رستوران و ناهار خوردیم، خونه که رسیدیم به بابا پیشنهاد دادم بره استخرتو بیاره تا بزاریم تو حیاط و بازی کنی.
بابا مسعودم استخرتو آورد و تو حیاط کلی آب بازی کردی، دیگه چون کم کم آفتاب میرفت استخر رو جمع کردیم و بردیمت خونه.
امروز حسابی بهمون خوش گذشت همه روزها و لحظه ها کنار تو خوشه عشق مامان و بابا.
شکر خدای خوبم.