سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

نوروز 1400

جمعه 29 اسفند از صبح بیدار شدیم و شروع به کار کردیم و تا ساعت 3.5 صبح مشغول کار بودم و انقدر دیگه خسته شده بودم که تا 5.5 خوابیدم و دوباره ماجرا تا زمان تحویل سال ادمه داشت ولی خداروشکر که به هم کارها رسیدم. امسال دلت ماهی قرمز میخواست و نزدیک سال تحویل یک ساعتی با بابا دنبال ماهی بودید که بالاخره موفق شدید و دست پر برگشتید خونه، بعدش سریع لباساهای نو تنت کردم و موقع سال تحویل شما خیلی خوشگل رفتی نشستی پشت میز و شروع کردی زیر لب به دعا خوندن. سال 99 با همه بدیها و سختیها به پایان رسید و سال جدید آغاز شد، الهی امسال بهترین سال باشه برای همه و بتونیم به آرزوهای قشنگمون برسیم و قبل از همه اینها سالی باشه با سلامتی جسم و روح...
14 فروردين 1400

درختچه کاج

15 اسفند سال 96 که اولین روز درختکاری برای شما بود به آقا ساسان زحمت دادم و برات یک درختچه کاج خریدم تا به نامت بکاریم همون روز هم همکار بابا تو شرکت کارت اسمت رو درست کرد و وقتی درختچه کاج رو کاشتیم اسمت رو گذاشتیم داخل گلدون. هدف از خرید کاج این بود که گیاهت همیشه سبز باشه، امروز بیشتر از سه سال از اون روز میگذره. به خاطر اینکه درخت کاجت سر حال باشه و خوب آفتاب بخوره امروز با بابامسعود بردیمش خونه خاله سارا و گذاشتیم وسط باغچشون. اول میخواستیم بکاریمش تو باغچه خاله اینا اما دیدیم بعدن نمیشه ببریم جایی که دوست داریم و اینطوری باید برای همیشه خونه خاله بمونه.  برای همین با گلدون گذاشتیمش اونجا، اما بهت قول میدم خیلی زود ای...
7 فروردين 1400

تولد 37 سالگی مامان ساناز

طبق معمول هر سال بدوبدوهای اسفند هم تو شرکت و هم تو خونه به پیک خودش میرسه. امسال با توجه به چند تا کاری که باید برای خونه انجام میدادیم، بریز و بپاش ها از هفته آخر بهمن شروع شد و تا خود شب عید ادامه داشت. البته تو این مدت بابایی و مامانی هم کلی پیشمون بودن و کمکمون کردن حتی روزایی که مامانی کار داشت بابایی می اومد پیشم تاحواسش به شما باشه تا هم خاله به کاراش برسه و هم  دربین بازی با شما کلی هم به من کمک میکرد. الهی همیشه تنشون سلامت باشه و سایشون بالای سرمون. چهارشنبه 27 اسفند ساعت 3 از شرکت زدیم بیرون و راهی خونه شدیم وقتی تو راه زنگ زدم به بابا مسعود گفت که خونست ولی خاله گفته بوده دنبال سورنا نیا باهم بیرونیم، کلی تعجب ک...
28 اسفند 1399

دستپخت مامان

دیروز بعد از این که کار کاغذ دیواری تموم شد و بابا ریخت و پاش های آقا رو جمع آوری کرد با هم رفتید بازی مافیا و من هم براتون شام مرغ ربی گذاشتم. وقتی بر گشتید و شامو خوردید بابا گفت دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود  شما هم گفتی مرسی مامانم واااقعا خوشمزه بود غذات بدم که باشه خوشمزه ترین غذای دنیاست. دورت بگردم عشق من که انقدر زبون داری و بلدی چطوری دل بقیه رو به دست بیاری امروز صبح خاله برای هر دومون وقت لیزر گرفته بود بابا مسعود و شماهم اومدید چون اونجا اصلا جای پارک نداره و حتما باید کسی تو ماشین بشینه تو ماشین که بودیم عمو امیر زنگ زد و با بابا مسعود حرف زدن شما هم از پشت سلام و علیکی کردی و بعد هم گفتی خالم وقت گرفته داریم م...
21 اسفند 1399

هدایای آلشپرت

امروز با همکارم رفته بودیم آلشپرت که سفارشهامونو چک کنیم از اونجایی که آلشپرت کلا برای تیم پرسپولیس لباس میزنه و همه پرسپولیسی هستن، صحبت از پرسپولیس و شما شد و گزارش فوتبالتو نشونشون دادم، آقای عطایی هم لطف کردن چندتا اکسسوری پرسپولیس بهت هدیه دادن که کلی از دیدنشون خوشحال شدی. مچ بندها برات خیلی بزرگ بود و انداخته بودی تو مچ پات و فوتبال بازی می کردی. ...
19 اسفند 1399

مسابقه نقاشی

امروز آخرین مهلت ارسال نقاشی با موضوع کرونا برای شرکت ما بود. برای همین امروز دیگه نشستی و یه نقاشی خوشگل کشیدی. بعدم گفتی این ویروس کرونا مثل توپ میمونه که من دارم شوتش میکنم ازمون دور بشه و کلی عشق کردم با این استدلالت پسر باهوش من. ...
5 اسفند 1399

زن من میشی

دیشب یهو موقع خواب بهم گفتی مامان من بزرگ بشم زن من میشی؟ گفتم وای آره مامان قربونت برم چرا که نه حتما زنت میشم. بعد پرسیدم حالا چرا میخوای زنت بشم گفتی چون تو بهترین مامان دنیایی. چند دقیقه بعد بهت گفتم شوهرم بیا بغلم بخوابیم گفتی نه میخوام بغل بابام بخوابم گفتم مگه شوهر من نیستی باید بیای پیش من بخوابی گفتی الانو که نگفتم گفتم بزرگ شدم دوباره من اصرار که بیا پیشم بخواب گفتی ببین مامان اینجوری کنی میگم بابام زنم بشه ها. قربون تهدیدات نفس خان.
21 بهمن 1399

شعر عاشقانه

چند وقتی برامون شعر میگی به قول خودت هم نه از اون شعرها شعرای رضا بَاامی (بهرامی) - بیا بغلم کنو بوسم کن تا بیشتر عاشقت باشم دیروز خونه خاله خوندی - تو که دلمو عشقمو شکوندی به من یه فرصت نهایی بده  بعد خاله ازت پرسید فرصت نهایی رو از کجا آوری گفتی از دختر کفشدوزکی یادگرفتم این روزا هر اصطلاحی که میشنوی میپرسی یعنی چی تا بتونی به وقتش به کار ببری دیرز میپرسیدی مامان دنبالتم یعنی چی؟!!!!!! جواب دادن به بعضی پرسشات سادست اما بعضی ها واقعا نه! 
5 بهمن 1399

شبیه سازی مسابقات فوتبال

امروز فوتبال پرسپولیس و فولاد خوزستان بود وقتی اومدی خونه حسابی خوشحال بودی و بعدم با بابا سریعر فتی تو اتاقو گفتی مامان باید خصاله (خلاصه)بازی رو ببینم. بعد یک ربع اومدید بیرون و داستان ما شروع شد که باید گلهای فوتبال و شبیه سازی میکردیم. با این تفاوت که گل اول رو که با پاس پهلوان به عبدی اتفاق افتاده بود میخواستی هد بزنی بعد رو هوا گلش کنی تا 11:45 شب تمرین داشتیم تا بالاخره چندتایی توپ اونی شد که میخواستی و رضایت دادی. حالا مد جدیدمون کارتون فوتبالیستهاست که میگی باید من و توپ رو هوا بمونیم دیشب سر زانوت تا روی ساق پات قرمز بود انقدر که دقیقا عین سوباسا خودت سر میدی با زانو روی زمین برای گل زدن. الهی همیشه تنت سلات باشه و دلت ...
5 بهمن 1399