سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

و خدایی که همین نزدیکی است...

گاهی وقتا خدا چیزهایی برات مقدر میکنه که از شوق نفست بند میاد، بدنت یخ میکنه و فقط میتونی بگی الهی شکرت. این روزها حال من دقیقا همینه. البته چند روز پیش هم که سجده شکر گذاشتم به اندازه الان خوشحال نبودم و فکر نمیکردم جریانات به وجو آمده اینطور پیش بره، الان دیگه دلم میخواد بپرم بالا و یک ماچ از لپ خدا بکنم. ساعت به ساعت؛ لحظه به لحظه میگم الهی شکرت مهربون. این روزها روزهای طلایی زندگی ماست و من بیشتر از همیشه ممنون لطف خدا هستم. حاصل تمام روزهای سخت دانشجویی، تحقیق ها، شب بیداری و مقاله نوشتن‏ برای کنفرانس‏ها، مشاوره به سازمان های به نام و بزرگ، شد یک رزومه خوب و مجوز ورود به شرکتی که الان هستم. م..نا برای من فقط یک...
17 تير 1399

هدایای تولد سه سالگی

بعد از داستان تولد سه سالگی و عکسای قشنگت هدیه های تولدتم بمونه اینجا به یادگار. امسال تولدت برعکس پارسال که همه هدیه هات پول بود، کلی کادو داشتی. البته پارسال هم مامانی و خاله ازم پرسیدن که برات کادو چی بگیرن ولی انقدر ذهنم درگیر بود و کار داشتم نتونستم چیزی پیشنهاد بدم. امسال دیگه مامانی و خاله زرنگ شده بودن خودشون دست به کار شده بودن. مامانی مریم و بابایی برات یک ست کت و شلوار و پیراهن و کفش خریده بودن. کت و شلوار و کفش که از برند محبوب مامانی بود که دیگه فکر کنم خونه ما به خودی خود در بخش پسرانه یک شعبه سالیانه. انقدر که مامانی برات از اونجا چیز خریده و الانم دیگه مامان ساناز عاشقش شده و هر چی نیاز داری...
14 تير 1399

اسکول

اسکول از اون واژه ‏‏ها بود که خیلی سریع تکرارش کردی و کاربرد درستشم یاد گرفتی. از 17 خرداد به خاطر امتحانای غزل مامانی و بابایی اومدن خونه ما و قرار شد پیش شما باشن تا غزل با آرامش بیشتری زمان امتحاناتش رو سپری کنه. کلی تو این چند هفته با مامانی و بابایی کیف کردی. البته هرچند مامانی و بابایی چون خیلی حساسن و از صبح تا بعد از ظهر که من برسم انقدر دنبالت بودن و چشم ازت بر نمیداشتن که وقتی من میرسیدم خسته خسته بودن ولی این بین که یکی دو روزی می رفتن خونه دوباره میگفتن دلمون تنگ شده برای سورنا البته که ماهم حسابی به حضورشون عادت کرده بودیم و تا میرفتن میگفتیم برگردید. اما بریم سراغ کاربری واژه اسکول. این روزای آخر که مام...
12 تير 1399

تولد سه سالگی-پارت دوم

خوب حالا بریم سراغ عکسای تولد سه سالگی با تم ماشینها*مک کویین* وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ تنت سلامت، دلت شاد و لبت خندون، ان شالله 120 ساله بشی گل مامان. چشم بد ازت دور. ...
1 تير 1399

تولد سه سالگی- پارت اول

الهی همیشه خدای مهربونم حافظت باشه خامه عسلی مامان که سه ساله شدی. به قول خودت میدونی چقدر دوست دارم؟ میدونی چقدر عاشقتم؟ تو تمام دین و دنیای من سورنا. لحظه لحظه های زندگیم به عشق تو سپری میشه و فقط خدا میدونه که با دل من چه میکنی. هر روز که به خدا میسپارمت حسابی شکرش میکنم که تو رو به من هدیه داده. رسیدیم به تولد سه سالگی با تغییر تم تولد و کلی کار. این یکی دو هفته ای که گذشت خریدهایی که برای تم تولدت نیاز داشتم رو انجام دادم و بعضی چیزها رو هم که تو نظرم بود آماده کرده بودم ولی همیشه یه طرح اولیه تو ذهنم دارم و تازه اصل کارم وقتی شروع میشه که وسایل رو میچینم و تازه باید ببینم چی کار کنم. چهارشنبه فرصت خیلی خوبی بود ...
30 خرداد 1399