سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

کلمات تازه

این روزها که میگذره، هر روز با واژه های جدید و حرف های قلمبه سلمبه ای که ازت می شنویم شوکه می شیم. دیشب شام خونه عزیز بودیم، عمه مریمینا هم بودن وقتی می خواستن برن گفتی عمه نرید هنوز چایی نخوریدم، این یکی از مراسم زیرکانه شماست وقتی میخوای کسی از خونمون نره یا مهمونی هستیم دوست داری بیشتر بمونی تا میگیم بریم می گی نه هنوز چایی نخودیم(نخوردیم) شبایی که عزیز شام پیش ماست وقتی بلند میشه بره میگی عزیز نرو وقته آااب(خواب) نیست وقته چاییه. دیشب وقتی اومدیم خونه یهو بهم گفتی مامان تب دارم چی تار(کار) تنم(کنم) هنوز تبم نیومده پایین. گفتم بیا ببینم، دست زدم به پیشونیت گفتم نه مامان تب نداری، گفتی چرا حس می تنم(می کنم) تب دارم. ظهرم ع...
23 فروردين 1399

جایزه اولین شعر

شنبه 16 فروردین شعر یه توپ دارم قل قلی رو برای مامانی و بابایی خوندی و مامانی هم گفت برات یه جایزه میخرم و گفتی تفنگ میخوای. اما بابا مسعود یکشنبه رفت و برات تفنگ خرید. خاله مریم قبلا برای یک ماشین پلیس زرد پلاستیکی خریده بود که حسابی داغونش کرده بودی و شب عید انداختمش دور. همون موقع هم به جای اون برات یک ماشین پلیس فلزی خریدیم و به انتخاب خودت قرمز برداشتی. ولی هر وقع بهونه میگرفتی ماشین پلیس زرد از ما میخواستی. چند شب پیش باهم رفتیم چند تا پیج اسباب بازی دیدیم، گیر داده بودی که همین الان بیارن گفتم الان شبه صبح میارن صبح تا بیدار شدی گفتی صبح شده چرا نیاوردن بابا مسعود هم که رفته بود خرید برات یه ماشین پلیس خرید و آورد و بهت گفت پ...
21 فروردين 1399

حفظ اولین شعر

امروز 15 فروردین و حسابی من و بابارو غافلگیر کردی زندگیم. با بابا مسعود رفته بودی حمام و که در حال بازی گفتی بابا شعر بخونم؟ بابا گفت بخون من سریع اومدم پشت در حمام و ایستادم. مامان فدات شه که کل یه توپ دارم قلقلی رو خوندی. از پشت در گفتم یه بار دیگه میخونی؟ سریع گوشیمو آوردم و صداتو ضبط کردم. اِ توپ دارم اِل لِلیه میزنم زمین هاوا میره نمدونی توجا بره من این توپو نداشتم مشامو اوب نبشتم بابام عیدی داد مامانم توپ اِل لِلی داد نفسم، الهی همیشه سلامت و موفق باشی. الهی شکر
15 فروردين 1399

نوروز سال 1399

عید اومد بهار اومد اما ... نه مثل همیشه. عید اومد بدون دید و بازدید، بهار اومد اما سردتر از زمستون. اما شکر. تا بیست و هشت اسفند سرکار دویدیم، بدترین روزهای کاری عمرمو سپری کردم. پر استرس پر تنش... اما روز آخر همه رو همونجا گذاشتم و اومدم سمت خونه.  تو سالهای بعد ازدواجم واقعا با اینکه امسال کل اسفند رو سرکار رفتم و مرخصی نداشتم ولی اولین باری بود که تا لحظه سال تحویل کار نداشتم و یک روز جلوتر همه کارها تموم شده بود. تازه امسال خونه تکانی عید هم کامل با من و بابا مسعود بود و به خاطر شیوع کرونا وقت کارگر رو کنسل کردیم و البته تجربه خوبی هم بود. هفت سین رو چیدیم و وقتی خوابیدید لباسهاتونو اتو کردم و ساعت 5:30 صبح...
15 فروردين 1399

هدایای جشن ۱۰۰۰ روزگی

جشن کوچولوی ما، برات کلی هدیه داشت و تازه اولین باری هم بود که واسه باز کردن هدیه هات کلی ذوق داشتی. مامانی مریم و بابایی برات یک کفش خوشگل خریده بودن از برند مورد علاقه مامانی که به عشق شما مشتری پر و پا قرصشون شده و تا وقت پیدا میکنه با د‌وستش میره برات خرید میکنه. البته مامانی مریم وقتی اومد عیدی هم برات آورده بود چون با شرایطی که پیش اومده بود نمی شد بریم عید دیدنی خونه بابایی و‌ مامانی. عیدی مامانی برات یک ست بلوز و شلوارک زیبا بود و البته مثل هرسال مامانی از طرف بابایی به هممون برکت تو کیف پولامونو و یک پیراهن خوشگل هم برای شما عیدی داد. الهی که همیشه تنشون سلامت باشه که همیشه مایه آرامش ما هست...
3 فروردين 1399

جشن 1000 روزگی

از وقتی تو آمدی از وقتی آغوشم بوی عطر تنت را دارد همه روزها و لحظه هایم پر است از تو روزگردهایت، ماهگردهایت، سالگرد ولادت همه و همه تقویم زندگیم شده وحالا 1000 روزه شدی 1000 روز است که روزگارمان شدی 1000 روز است که نفسمان شدی 1000 روز است که دنیایمان شدی یگانه من، یگانه ما دوستت داریم. دی ماه بود که به بابا گفتم می خوام برای پسرم جشن 1000 روزگی بگیرم بابا گفت کی میشه گفتم اسفند ولی روز دقیقشو دوباره باید بشمارم. وقتی شمردم رسیدیم به 28 اسفند روز تولد مامان. به بابا گفتم حالا که آخرین روزای ساله دلم میخواد یک جشن عالی برای پسرم بگیریم تا با یک شب عالی تو این روزای آخر سال خستگی یک سال رو از تن ببریم. یک ...
3 فروردين 1399

تولد سی و شش سالگی مامان ساناز

اسفند جانم تو چرا؟ ساعت 12 شب روز بیست و هفتم بود که زنگ گوشی بابا صدا کرد، بابا بلند شد منو بوسید و تولدم رو تبریک گفت، یه غم بزرگ رو دلم سنگینی می کرد، آخه امشب چهارشنبه سوری بود معمولا اکثر چهارشنبه سوری ها یا روز تولده منه یا شبشه و همیشه این روز کنار بابایی و مامانی بودیم با آتیش بازی روی پشت بام یا تو حیاط و بعدم سبزی پلو و ماهی مخصوص مامانی مریم. اما امشب هر کدوممون تنها تو خونمون بودیم. دل همه گرفته بود، عصری صدای چند تا ترقه اومد دویدی اومدی گفتی مامان ترسیدم، گوشم درد گرفت گفتم سورنا اینطوری نباش، مامانم تو پسری، باید شجاع باشی زیر پای دخترا ترقه بندازی، یهو مدلت عوض شد و گفتی مامان تفنگم بده برم دخترارو بتوشم(بکشم)...
29 اسفند 1398

خواهش کردم

یک سلاح دیگه هم داری به نام خواهش کردم اگر روزی روزگاری خدایی ناخواسته با اشاشه هست تسلیمت نشیم وارد خواهش کردم میشی. و دیگه دلیه که از ما آب میشه و تاب نمیاریم برای مقاومت. مامانم خواهش کردم بابام خواهش کردم این میم مالکیت هم که داستانای خودشو داره. پسر ماه و با ادب من. لحظه به لحظه خداروشکر میکنم که دارمت که هستی که خدا نهایت لطفش رو شامل حال من و بابا کرده. الهی شکر
26 اسفند 1398

اشاشه هست

اشاشه است...  این روزا هر کاری که میخوای برات انجام بدیم اولش یک اشاشه هست(اجازه هست) میذاری و خیلی شیک ما رو وادار به اون کار میکنی. انواع مختلف کاربرد اشاشه هست: اشاشه هست گوشیتو بدی اشاشه هست بیای بدوییم اشاشه هست موتورمو بدی اشاشه هست بریم حموم اشاشه هست پشتمو بآرونی(بخارونی) ما هم به خاطر اون اجازه خوشگلی که میگیری می گیم بله اجازه هست و تسلیمت میشیم. موش من الهی همیشه تنت سلامت باشه.
26 اسفند 1398