سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

تولد 20سالگی غزل

پنجشنبه شب و دو شب زودتر تولد 20سالگی غزل خانم برگزار شد خاله شعله و عمو مهدی، دایی کامی و زندایی شادی و دایی حامد و زندایی آیدا هم بودن. شما و درسا هم با هم بازی کردید، بهمون خیلی خیلی خوش گذشت، راستش باورم نمیشه دختر کوچولویی که تو زندگی من کلی تحول ایجاد کرد و همیشه سعی کردم الگو خوبی براش باشم حالا واسه خودش یه خانم 20 ساله شده. برای غزل یک آویز ساعت هدیه خریده بودم گفتی مامان من چی هدیه بدم، گفتم چی دوست داری هدیه بدی گفتی انگشتر، من انگشتر دوقلبی که همین هفته از طلافروشی نزدیک خونه خاله خریده بودم بهت نشون دادم گفتم این خوبه گفتی آره عالیه. شب بعد از اینکه مراسم تولد تموم شد غزل رو صدا کردی تو اتاق و رو زانو نشستی و در جعبه رو...
17 تير 1402

کار خوب

خیلی سال هست که شرکت مامان به یک مرکز خیریه تو کرج که از کودکان بی سرپرست نگهداری میکنه کمک میکنه، برای همین مامان ساناز هم بیشتر نذرهاشو برای همین مرکز ادا میکنه و معمولا اسباب بازیهای شما هم بدون اطلاعت به این مرکز انتقال پیدا میکنه. اما این بار چون دیگه بزرگ شدی و بهتر بود خودت هم بعضی چیزها را یادبگیری با خودت مطرحش کردیم. روزی که دو چرخه ات رو خریدیم بهت گفتم سورنا حالا که دیگه دوچرخه داری و چرخ قبلی برات کوچیک شده و قابل استفاده نیست بهتر بدیمش به کسایی که بابا و مامانشون نتونسته براشون چرخ بخره و با اینکار خوشحالشون کنیم. اول یکمی ناراحت شدی ولی بعد گفتی باشه مامان هر کاری دوست داری انجام بده منم دوباره برات توضیح دادم ک...
10 تير 1402

تولد 6 سالگی سورنای من

و اما رسیدیم به شش سالگی گل پسر یکی یک دونه خونه. سورنا نگات میکنم و از خودم میپرسم این پسر منه، همون پسری که شب اول تو بیمارستان انقدر کوچیک بود که میترسیدم بغلش بگیرم. گاهی باورم نمیشه چطور این روزها گذشته، کی انقدی شدی؟ الهی تنت سلامت باشه پسر نازنینم. 5 سالگی برای ما تجربه خوبی نبود روزهای پرچالشی رو پشت سر گذاشتیم شاید بهتره بگم 1401 سال خوبی نبود و بدترین و تلخ ترین اتفاقها رو از هر بعد تجربه کردم و شما هم در همه این روزها حضور داشتی و گاهی از نزدیک درگیرش بودی. اما مطمئنم 6 سالگی برات کلی اتفاق‏های خوب و قشنگ به همراه داره، شش سالگی قراره سرار لذت و شادی باشه ان‏شالله. روزهای آخر خرداد همش باهم خاطرات روزهای آ...
9 تير 1402

تعطیلات عیدفطر 1402

پنجشنبه صبح خاله اومد دنبالمون رفتیم خونه بابایی، این چند وقت همش منتظر بودی گوجه سبز بیاد تا بابایی گوجه سبز بخورید نمیدونم چه تصویر زیبایی از این اتفاق از سالهای پیش تو ذهنت بود که دوست داشتی دوباره تکرار بشه، برات گوجه سبز برداشتم که بابایی به عمو عباس زحمت نده برای خرید چون هنوز توان رانندگی و بیرون رفتن از خونه رو نداره و زحمت خریدهای روزانشون با عمو عباس مهربونه خلاصه  با کلی وسیله برای یک روز اقامت راهی خونه بابایی شدیم. عصری بعد ازکلاس زبانت بابایی پنجره آشپزخونه رو باز کرد و پیشت ایستاد تا با تفگت به هواپیماها تیر بزنی، شبهم که مامانی میخواست زباله ها رو ببره گفتی منم میام، بابایی هم گفت منم باهاتون بیام که تنها نباشید از او...
4 ارديبهشت 1402

برای تو می ‏نویسم 3

این روزها که میگذره چیزهایی رو تجربه میکنم که از خدا میخوام هیچکس حتی دشمن و بدخواهم تجربه اش نکنه، چقدر سخت میگذره این روزها، روزهایی که حتی تو خنده هاتم یه غم بزرگ فریاد میکشه. امروز طرفای ظهر، نمره درس تئوری تصمیم‏گیری اعلام شد، زنگ زدم خونه که مثل قدیما ذوق بیست گرفتنمو با بابایی و مامانی شریک بشم که فهمیدم باتری بابایی چند بار شوک داده، اینکه چی به من گذشت تا به بیمارستان برسم قابل توصیف نیست اینکه خاله و مامانی چی بهشون گذشت هم همینطور... به موهای سفید شده خاله سارا که نگاه میکنم به اینکه روز به روز از غصه بابایی لاغر و لاغرتر میشه قلبم میگیره. اما بیشتر از همه نگران شما و غزلم، روزهای قشنگ شما که اینطوری با غم سپری میشه، ...
26 بهمن 1401

کارنامه پیش دبستان

مدرسه از چندروز پیش اعلام کرد که برای گرفتن کارنامه 11 بهمن بین ساعت 3 تا 5 مراجعه کنیم، چون اصلا دلم نمیخواست پرسنل مدرسه رو ببینم به بابا گفتم صبح که شمارو میرسونه مدرسه کارنامه رو هم بگیره کی هم به بابا گفتم اینو بگو اونوبگو بقیه شهریه رو هم فعلا نده و ... بابا صبح زنگ زد شاد و خوشحال کارنامتو برام خوند بعدم گفت شهریه رو هم کامل دادم و از نظر خودش مواردیم که صلاح دیده بود خیلی ملو با مسئولین مدرسه مطرح کرده بود... یعنی فقط نمیفهمیدم من چرا انقدر حرص میخورم و این موضوعاتی که انقدر برای من مهم و جدیه برای بابا مسعود انقدر پیش پا افتاده و کم اهمیته. بالاخره هرجوری هست باید امسال رو سپری کنیم. پسر نازنینم این چهارماه باهم روز...
24 بهمن 1401