سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

دقت

امروز بابا مسعود صبح که بهم زنگ زد برام تعریف کرد که راهنمای صوتی آسانسور خونه خاله خراب شده بوده و قاطی پاتی طبقات رو اعلام میکرده و صدا میداده، با اینکه خواب بودی تا بابا میده شما رو بغل خاله چشماتو بازکردی و گفتی بابا با آسانسور نرو از پله ها برو. عصری بهت گفتم چرا اینو گفتی؟ گفتی چون ترسیدم آسانسور خراب بشه بابام بمون تو آسانسور. همیشه خداروشکر کردم واسه این مهربونی و دقتت، چند روز پیش برای ورزش آماده شدم و از اتاق اومدم بیرون تا منو دیدی گفتی وای مامانم چقدر لباسات قشنگه چقدر خوشتیپ شدی، ورزشت تموم شد این لباسارو ندر نیار با هم تنیس بازی کنیم!! دیگه مرده بودم از خنده... محال من چیزی جدیدی بپوشم و متوجه نشی البته نه فقط در مورد ...
4 آبان 1400

ترم جدید کلاس موسیقی- جلسه اول

چی شد و چی نشد با این همه تعطیلی و قرنطینه که به حساب ماشد 10 جلسه ولی به حساب کلاس شد 11 جلسه و خلاصه امروز ترم جدید شروع شد. البته من از همه جا بی خبر تازه تو گروه پرسیدم ترم جدید کی شروع میشه که مدیر آموزشگاه زد شما بیا پی وی و بعد اونجا شفاف سازی کرد که ترم شروع شده و جلسه پیش شهریه گرفته از همه و ما جاموندیم و خلاصه شماره کارت داد و بابا هزینه رو واریز کرد و امروز با خاله و غزل رفتی کلاس. چند روز قبل ارغوان جون دوباره تمرین لیوان و دست رو فرستاده بود تا روی ریتم کار کنید.  امرو با موزیک حرکات ریتمیک موزون داشتید و عکس هاتونو تو پیج آموزشگاه گذاشته بودن برای تبلیغ کلاس موسیقی. البته که خیلی سرد و بود و وقتی رسیدید هم خال...
3 آبان 1400

جلسه دهم کلاس موسیقی

چون این هفته کلا پیش مامانی و بابایی بودی قرار شد بابا مسعود زودتر بیاد و با هم برید کلاس. من لباساتو شب پیش آماده کردم و یک دور تمریناتو انجام دادیم وقتی داشتم باهات تمرین میکردی طبق معمول انقدر غر زدی و گفتی خستم که بابایی گفته اشکال نداره الان جمعش کنید من باهاش فردا تمرین میکنم. واسه اینکه بابایی بتونه باهات تمرین کنه یه دور با بابایی تمرین کردیم و بابایی هم سریع یاد گرفتو کلی حرص خوردی که بابایی زود یادگرفته بود و خوب بلز میزد. بعدم تا میخواست بزنه یا مضرابارو ازش میگرفتی و یا میگفتی نه داری اشتباه میزنی. خلاصه اون شب به خیر گذشت و فردا صبح هم با بابایی خوب تمرین کرده بودی و بعد هم رفته بودی کلاس. از کلاس که اومدی هر چی پرسی...
28 مهر 1400

جلسه نهم کلاس موسیقی

بعد از دو هفته تعطیلی امروز کلاس موسیقی باز بود اما چون غزل آخر دو هفته دیگه یک کار مهم داشت و حفظ سلامتش برامون مهم بود ترجیح دادیم امروز کلاس نداری خونه بمونید. البته چون دو هفته کلاس تعطیل بود همون موراد قبلی رو باهم مرور کرده بودید و عصری که اومدی خونه خیلی قشنگ چیزایی که یاد گرفته بودی زدی و منم فیلم گرفتم و برای ارغوان جون فرستادم و ایشون هم خیلی خوشحال شد و ازت تشکر کرد که انقدر با دقت تمرینتو انجام دادی. ان شالله هرچه زودتر این روزای کرونایی تموم بشه و با خیال راحت بتونیم از خونه بزنیم بیرون برای هرچیز کلی دغدغه و نگرانی نداشته باشیم.
12 مهر 1400

بزرگ شدی نفسم

الهی مامان قربونت بره. کوچکتر که بودی وقتی صبحها موقع رفتن به سرکار بیدار میشدی چند دقیقه ای بغلت میکردم و پیشت میخوابیدم تا خوابت ببره و بعد سریع بلند میشدم و حاضر میشدم و میرفتم. اما الانا به این راحتی نمیشه گولت زد. قبلا یه روز به مدیرم گفتم صبحها یه وقتی بیدار میشی و گریه میکنی، گفت تا هر وقت دوست داره پیشش بمون بعد بیا اما خوب به خاطر شرایط کرونا ترجیح میدادم با سرویسم برم ولی یکی دوباری هم پیشت موندم. این چند وقت اخیر چندباری بیدار شدی و گریه کردی که چرا شب داری میری سرکار هرچی هم من و بابا توضیح میدادیم صبحه میگفتی نه هوا تاریکه آخرشم بعد از کلی گریه میاومدی پشت پنجره و آقای ناصری رو میدیی که اومده دنبالم خیالت راحت میشد...
30 شهريور 1400

جلسه هشتم کلاس موسیقی

امروز با خاله سارا و غزل رفته بودی کلاس. وقتی خاله فیلمای کلاستو برام فرستاد کلی خندیدم. ارغوان جون یکی یکی ازتون میپرسید صدای چه حیوانی رو دربیاریم و بعد همه با هم صدای اون حیوان رو میگفتید. یکی گفت پیشی گفتید میو میو یکی گفت ببعی گفتید بع بع ... خلاصه همینجوری پیش رفتید تا رسید به شما، ارغوان ازت پرسید سورنا صدای چه حیوونی رو دربیاریم شما هم گفتی گورخر. بیچاره ارغوان تا چند دقیقه هنگ مونده بود و میگفت بچه ها صدای گورخر چه جوریه؟؟؟ بالاخره یه صدایی پیدا کرد و گفت فک کنم این باشه رررررر رررررر. غزلم میخندید و میگفت سورنا کلاسو به چالش کشیده همه دنبال صدای گورخرن. البته که این گورخر هم از حیوانات مورد علاقته و نمیدونم چرا ام...
22 شهريور 1400

جلسه هفتم کلاس موسیقی

امروز چون خاله و غزل کار داشتند و پیش مامانی و بابایی بودی قرار شد بابا مسعود بیاد و ببردت کلاس. ساعت 3.5 بابا اومده بود دنبالت و با هم رفته بودید. امروز تو کلاس بهتون ضرب زدن صدای حیوانات رو یاد داده بودن و ارغوان جون هم تمرینشو فرستاده بود تا تو خونه تمرین کنید و برای جلسه بعد آماده بشید. از کلاس که اومدید از بابا پرسیدم چی شد و کلاس چطور بود و بابا مسعود هم مثل همیشه شروع کرد از شما تعریف کردن فقط من نمیدونم واقعا وقتی با بابایی انقدر خوبی و یا اینکه دید من و بابا و خیلی فرق داره. چند هفته پیش سر تمرین موسیقی یه چالش چند ساعته داشتیم. همش دوست داری فقط و فقط بازی کنی. تا بهت میگم بشین سر تمرین یا همه جات درد میگیره یا خسته ...
15 شهريور 1400

جلسه ششم کلاس موسیقی

امروز مرخصی گرفته بودم که بعد از چند وقتی که از شروع کلاست میگذره بیام ببینم چه خبره. از صبح قرار بود کلی باهم وقت بگذرونیم ولی به خاطر ارسال اولین پارت واکسن به شرکت، مدام پای تلفن بودم و اصلا نفهمیدم چطوری ساعت شد سه بعد از ظهر. قبل از اینکه آماده بشیم به عزیز هم گفتیم که اگر کاری نداره با ما بیاد چون معمولا اونجا جای پارک نیست و ممکن بود کلاست دیر شه. تا رسیدیم و شما با عزیز راهی کلاس شدی، یه ماشینم رفت و من تونستم جاش پارک کنم و تا کلاست شروع نشده بود بیام. از اونجایی که خاله بهم گفته بود هفته های پیش خیلی از سرکلاس بلند میشدی و میرفتی پیش خاله و غزل، بعد از اینکه سرجات نشدی با عزیز رفتیم سرباغ نشستیم که دیگه نیای. ام...
8 شهريور 1400

جلسه پنجم کلاس موسیقی

دوباره رفتیم تو اوج کرونا و همین باعث شد کلاسهای 18 و 25 مرداد هم تعطیل بشه و امروز جلسه پنجم کلاس موسیقی بود که اطلاع دادن باغ باز هست. حضور در کلاس امروز رو گذاشتم به اختیار خاله سارا، چون واقعا شرایط نگران کننده است و خاله سارا هم به خاطر آسمش باید خیلی مراقب باشه، البته خاله خیلی اصرار کرد که اگر ضروریه ببرت کلاس ولی گفتم هر جور خودت صلاح میدونی. خلاصه امروز نرفتی کلاس، اما ارغوان جون تمرینای امروز کلاس رو برامون فرستادو جالب بود که شب همه مامانا از کلاس امروز تعریف میکردن و میگفتن خیلی خوب بود و بچه ها همه شعر بارون میباره رو با بلز زده بودن و کلاس خیلی شاد و ریتیمیک پیش رفته بوده. یک دور باهم تمرین کردیم و غزل گفت دیگه سازتو ب...
1 شهريور 1400

هدایای تولد چهار سالگی

اول از همه کادو بابایی که خیلی دوسش داشتی البته بابایی قبلش هم بهت هدیه داده یود. هدیه مامانی هدیه خاله سارا که برای روز تولدت به دستش نرسیده بود و چندروزی بعد از تولدت اومد و  وقتی گرفتیش تا ساعت 1 شب همه رو بیدار نگه داشتی تا پارکینگتو سرهم کنن و بازی کنی. هدیه غزل جون هدیه خاله شعله هدیه عزیز فریده هدیه عمو محمد و زنعمو مونا و امیرعلی جان هدیه عمه مریم و عمو امیر و آرمان جان و آرمین جان هدیه خاله شقایق ...
18 مرداد 1400