سورنا در سرزمین اسمها
خیلی وقت بود که تو فکرم بود که برات یک کتاب اختصاصی سفارش بدم ولی وقتی تو سایت داستان ما کتاب تولدش و موضوع داستانش رو دیدم خیلی خوشم نیومد چون آیتمهایی که برای آفرینش داستان داشت خیلی با علایق و اتفاقاتی که برای ما افتاده بود هماهنگی نداشت و این باعث میشد من نتونم تصمیم بگیرم...
تا بالاخره از بین جندتا کتابی که موجود کتاب سرزمین اسمها نظرم رو جلب کرد و چندماهی درگیر انتخاب حیواناتش بودم و اینکه اونهارو چطوری انتخاب کنم که کتاب ماجرای قشنگتری داشته باشه و تصاویر زیباتری به نمایش دربیاد که بالاخره تونستم تصمیم بگیرم و بعدم تلفنی با بابا چکش کردم و نهاییش کردیم و بعد تازه ماجرای متن ابتدای کتاب و عکس شروع شد.
که من نوشتم و انتخاب کردم و باباهم تائید کرد و گفت خیلی خوب شده و کتاب شما رفت برای چاپ.
امروز وقتی رسیدم خونه پستچی کتابت رو آورده بود و با دیدنش کلی ذوق کردی و خواستی برات بخونیمش اما مثل همیشه بی طاقت بودی که برسیم به انتهای داستان و ماهم متن هر صفحه رو خلاصه میکردیم.
عشق مامان ساناز و بابا مسعود این کتاب تقدیم به شما، الهی روزی با صدای قشنگت این کتاب رو برامون بخونی و من و بابا با کلمه به کلمه ای که میگی از شوق و لذت لبریز بشیم.
وجودت نازنینت سلامت و نگاه مهربان خدا مهمان تک تک لحظه هات، پسر گل من.