سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

استقلال طلبی

پسرگلم دیگه دوست داری هر کاری رو مستقل انجام بدی. خدا می دونه که چقدر سر غذاخوردنت عذاب میکشم، یعنی نیست روز تعطیلی که من و بابا خونه باشیم و سر غذا خوردن تو  دعوامون نشه. هر کاری میکنم هر ترفندی میزنم لجبازی میکنی خودتم که نمیتونی خوب بخوری قاشق به دهنت نرسیده همهی غذات ریخته. البته وقتی خودمون دوتا هستیم اوضاع خوبه ولی بابا مسعود رو که میبینی سازت از کوک خارج میشه. الهی سلامت باشی قند عسلم. منم میدونم که حرص الکی میخورم ولی خوب دست خودم نیست دیگه مامانم. الهی تنت سلامت باشه عشقم.
11 مرداد 1397

اولین راه رفتن مستقل

پسر شیرین من مبارکت باشه اولین گام های زندگیت. الهی همیشه در زندگی قدمهات استوار باشه، الهی هرجا پا میذاری خیر و برکت جاری باشه. الهی همیشه تنت سلامت باشه قشنگ مهربون من. دورت بگردم، امشب حسابی حال دلمونو خوب کردی. تو این مدت هم با واکرت خیلی خوشگل راه می رفتی ، هم وقتی یک دستت رو میگرفتیم. امشب بابا گذاشتت سر اتاق خودشم نشست جلوت و گفت بدو بیا پسرم و شما خوشگل راه رفتی تا رسیدی بغل بابا بعدم دور زدی و دوباره برگشتی سر جای اول. خودتم انقدر ذوق زده شده بودی که دلت می خواست بازم راه بری. چند بار طول فرش و رفتی و اومدی یه جاهایی هم هول می شدی و میخوردی زمین.  با هر قدمی که بر میداشتی روحم پرمیکشید از خوشحالی. الهی شکرت...
30 تير 1397

اولین تجربه شهربازی و فالوده خوردن

بابا مسعود پیشنهاد داد که امروز بریم شهربازی. دوستش پسرش رو برده بود و به بابا گفته بود خیلی خوب بوده، عصری آماده شدیم و رفتیم به سمت الماس هروی. خیلی شلوغ بود و از هر دستگاهی یه صدایی در می اومد من که واقعا سردرد گرفته بودم. به نظرم شماهم ترسیده بودی چون خیلی خوشحال به نظر نمی رسیدی و با تعجب همه جا رو نگاه می کردی. خلاصه بعد از چند بار که ماشین بازی کردی بابا بلیط قطار گرفت و من و عزیز فریده هم باهات سوار قطار شدیم که باز بهتر از جاهای دیگه بود و دوبار هم قطار بازی کردیم. از اونجا رفتیم رستوران و کباب خوردیم و بعد هم کافی شاپ سر کوچه مون فالوده خوردیم که انقدر از مدل فالوده خوردن گل پسرم خندیدیم که بیشتر از شهربازی بهمون خ...
22 تير 1397

تعطیلات عالی

چقدر خوبه که عشقای من هر دو تیرماهی شدن. دیشب تولد غزلم بود، دختر نازنین من وارد شانزدهمین سال زندگیش شد و من از دیدنش همیشه غرق غرور و لذت میشم، غزل آینه روزهای گذشتمه که حالا پیش چشمام گذاشتن و من فرصت دارم یک بار دیگه روزهای رفتم رو ببینم و این واقعا زیباست. دیشب برای تولد آبجی غزل خونشون بودیم  و آخر شب اومدیم خونه. با بابا قرار گذاشتیم که صبح ببریمت آرایشگاه، چون آخر ماه عروسی دشتیم و باید موهاتو زودتر کوتاه می کردیم تا حسابی جا بیافته. صبح رفتیم آرایشگاه ارسی و مثل همیشه آقا نشستی و موهاتو کوتاه کردی و بعد از آرایشگاه هم به پیشنهاد بابا رفتیم رستوران و ناهار خوردیم، خونه که رسیدیم به بابا پیشنهاد دادم بره استخرتو بیاره...
18 تير 1397

تیرماه خوب

بله با تولد پسر ناز من تابستان هم شروع شد.  سفر یزد که بودیم بابا مسعود گفت خیلی دلم میخواهد با بچه ها یه مسافرت خارجی یا کیش بریم و وقتی از سفر برگشتیم عمو محمد بهش گفته بود که با عمه قرار گذاشتن که برن کیش و ماهم اگه تونستیم باهاشون بریم. بابا مسعود هم که کلی خوشحال بود که آرزوش برآورده شده و قرار شد تایمشون که مشخص شد به ما هم بگن. اما چون برنامه سفرشون رو از روز سه شنبه گذاشتن تا شنبه. بابا مسعود گفت ما نمی تونیم اون روز بریم و برای مابلیط نگیرن قرار گذاشتیم چهارشنبه بریم و جمعه هم برگردیم اما چون کنسرت الیاس (خواننده ترکیه ای) در جزیره برگزار می شد هرچه به روزهای آخر نزدیک شدیم قیمتها الکی رفت بالا که واقعا ارزششو نداش...
16 تير 1397

آموزش پایین رفتن از پله

قطعا همه ماها وقتی بچه بودیم پرتلاش و با پشتکار بودیم اما چی میشه که کم کم انگیزه و انرژیمون کم و کمتر میشه واقعا جای بحث و بررسی داره. امروز خواستی از پله آشپزخونه بری پایین بهت گفتم مامان با سر نرو باید بچرخی و اول پاهات رو بذاری زمین و بعد یک بار باهم تمرین کردیم و دیگه ول نکردی صدبار رفتی و بالا و اومدی پایین. منو یاد داستان مورچه ای که دونه میبرد به لونش انداختی. آرزو میکنم همیشه همینقدر با پشتکار باشی برای آنچه که میخوای بجنگی و دست از تلاش برنداری تا به هدفت برسی. من فدای اون دستای تپلی کوچولوی شما بشم که انقدر خوشگل رو زمین میذاری.  
15 تير 1397

خرید روروئک

امروز بابایی ناصر اومد دنبالمون و با خاله و غزل رفتیم سمت خونه بابایی و مامانی. بابایی چند وقتی بود که در هر مکالمه تلفنی و حضوری تاکید داشت که برات روروئک بخریم. راستش استفاده از روروئک انگار در برخی کشورها ممنوع شده و از دکترت هم که پرسیدم گفت نباید خیلی استفاده بشه. خودم هم تو سایتهای مختلف دنبال علتش گشتم ولی جز اینکه باعث اختلال حرکتی میشه چیزی پیدا نکردم. البته همه کسایی که ما اطرافمون دیده بودیم از روروئک استفاده کرده بودن و تازه خیلی هم زود راه افتاده بودن و مشکلی هم نداشتن خداروشکر. برندی که وسایل سیسمونی رو خریده بودیم روروئک نداشت و ماهم به خاطر چیزهایی که شنیده بودیم ترجیح دادیم تهیه نکنیم تا به موقعش تصمیم بگیریم، خلاصه...
7 تير 1397

جام جهانی 2018

این روزها نه تنها تو خونه ما بلکه تو همه خونه ها غوغاست. امروز تیم فوتبالمون با مراکش بازی داشت و بایه برد شیرین دل همه شاد شد، بعد از بازی با بابا رفتیم بیرون و کلی بوق بوق کردیم. همه شاد بودن و خوشحالی می کردن. الهی همیشه دلم ملت ایران شاد باشه. اینم یک عدد لژیونر خوش تیپ و آقای گل پرسپولیس در آیندهای نزدیک. ...
25 خرداد 1397

از سری مسابقات جام کشتی

تا با هم تنها می مونید تخت خواب میشه تشک کشتی. یعنی آنچنان هم بابا مسعود جدی میگیره کارو که انگار مسابقه واقعیه. سورنا خان هم که کم نمیاره، ماشالله خستگی ناپذیر، وروجک خان. خلاصه باید بنده اون وسط انقد بگم مسعود دستش، مسعود پاش، مسعود سرش، مسعود بسه تا بلاخره همدیگرو ول کنید. خسته نباشید قهرمانان زندگی من. خیلی دوستون دارم، از خدا میخوام همیشه سالم و تندرست باشد و همینطوری به جنگ مشکلات برید و همیشه پیروز باشید.
3 خرداد 1397