پاک پاک
عشق خان جان من الان یک هفته هست که پاک پاک و لب به ممه نزده. جمعه شب وقتی خوابت برد نزدیکای صبح خواستم بهت شیر بدم با اینکه خواب بودی گفتی نه نه تلخه. گفتم نه تلخ نیست بخور و شماهم حسابی شیر خوردی و مامان ساناز هم به آرامش رسید. شنبه تا با بابا رسیدی خونه من و مامانی رفتیم فیزیوتراپی و شما هم رفتید خانه بازی و شب برای خوابیدن داستان داشتیم و دوباره سوال و جواب راجع به تلخی ممه اما کم کم خوابت برد و نزدیک صبح هرکاری کردم ممه نخوردی. وقتی میومدی نزدیکم سرتو روی سینم میذاشتی ممه رو ناز میکردی میگفتی ممه دوست دارم دوست دارم و منم گریه ام میگرفت یا سرتو میآوردی نزدیکش میگفتم نخوریا تلخه میگفتی نه بوس بوس بعد ممه رو بوس میکردی یا میگفتی بو ب...